سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی نامه خشایار و شخصیت وی

 

تداوم دور خوش اقبالى در ایران آینده را شفاف و روشن مى ساخت. سنگ بناى پارسه پولیس بنیان گذارده شد.

شهرى که داریوش فرمان ساخت آن را داد اما ستاره عمرش افول کرد و نتوانست پایان کار آن را ببیند. وقتى که آفتاب خوش رنگ طلیعه اش را بر ستون هاى استوار آن مى تابید، چشم هر بیننده اى را خیره مى ساخت.

ابهت و غرور درونى را مى شد از تالار هاى وسیع آن حس کرد. بنابراین اشراف پارسى در پایتخت نوساز اجتماع کردند و خشایارشاه فرزند بزرگ و منتصب شده داریوش را به پادشاهى برگزیدند. جوانى موقر، آرام و متین که حتى نسبت به اصول روابط میان ملت ها احترام خاصى قائل بود.

به این نشان که او علاوه بر کاخ هایى که ذکر آن خواهد رفت «دروازه ملت ها» را به مجموعه تخت جمشید به پاس احترام به ملل تحت امر امپراتورى افزودتمام اقشار ایرانى به نحوى از خوشبختى و بهزیستى منتفع مى شدند و خرسند از اینکه بر بال پرنده خوشبختى سوار بودند. آنها از سرنوشت و فرمانروایان خود رضایت داشتند. زیرا حدود قلمرو پارس را فراتر از حد تصور رساندند.

اگر ملکه آتوسا آرزوى فتح آتن را در سینه داشت فرزندش رویاى او را به واقعیت پیوند زد. یک فرد شاغل در ایران خاصه افرادى که در تخت جمشید مشغول به کار بودند دستمزد منظم و بالا، اضافه کار و حق عائله مندى دریافت مى کردند حتى آن عده که از سرزمین هاى همجوار به ایران آمده بودند، در این خوشبختى سهیم بودند.

این قوانین حمایتى مطابق کتیبه ها شامل حال حیوانات نیز مى شد. با ورود خشایارشاه به صحنه 485 ق م ستاره اقبال ایرانیان درخشان تر شد زیرا او بر «آکروپولیس» چنگ زد. از این رو برخوردارى از این سطح رفاه ایرانیان و اقوام تابعه را تشویق به جانفشانى مى کرد.

خشایارشاه شاهزاده اى نازپرورده بود و اصولاً روحیه اى لطیف داشت. شاید همین مسئله موجب شد که بداقبالى هاى کمبوجیه به نوعى براى او نیز تکرار شود. او نیز همانند کمبوجیه قبل از پادشاهى مدت دوازده سال عنوان «شاه بابل» را داشت و نزد مردم بابل بسیار محبوب بود اما دو سال پس از احراز مقام پادشاهى ایران وى ناچار شد شورش مصر را به سرکردگى خابیش 484 ق م که خود را فرعون 27 خوانده بود سرکوب کند و سپس به ناآرامى هاى خطرناکى که در بابل توسط بل شیمانا ایجاد شده بود و حتى زوپیر سردار مشهور ایرانى را که در زمان داریوش در دفع شورش بابل موثر واقع شده بود به قتل رسانده بودند، دفع نماید. شورش بابل خشایارشاه را خیلى آزرده خاطر ساخت به نحوى که وى به رغم داشتن اعتقادات مذهبى قوى و احترام نسبت به عقاید مذهبى ملل پیکره طلایى مردوک را به شوش انتقال داد و عنوان شاه بابل را نیز از القاب خود حذف کرد.

زیرا پس از ولایات اصلى ایران، بابل مهم ترین و ارزشمندترین سرزمینى بود که تحت سلطه هخامنشى قرار داشت. او باور داشت که اورمزد توانا و حاکم بر تمام هستى و اعمال بشر است به همین علت به رعایاى خود توصیه مى کرد که راه راست را بپیمایند و فرمان خداوند را اطاعت کنند و گردن بگذارند. به هر حال هخامنش برادر پادشاه حاکم مصر شد و خشایارشاه در کاخ هدیش استقرار یافتدر فراسوى مرزهاى ایران کار ناتمام داریوش، فرزندش را مجبور کرد برخلاف میل باطنى و خواست قلبى اش درگیر جنگ با یونان شود.

مردمى که گفتیم اصلاً به نزاع فکر نمى کردند و فاقد نظم و اتحاد و تصمیم گیرى جدى و همه جانبه در برخورد با مردمان غیر از خود بودند اما ترس دائمى حاکم بر اجتماع یونانى و مقاصد پنهانى که در پشت تحریکات افرادى که دور و بر خشایارشاه بودند وقایعى را به وجود آورد که ملت از هم گسیخته یونانى را ناخودآگاه کنار هم قرار داد و هیچ گاه از سوى پادشاه و لشکریان ایران این مسئله جدى تلقى نشد.

عواقب ناخوشایند آن در کارنامه خشایارشاه ثبت شد و شخصیت محجوب او را لکه دار کرد. •فتح آتن خشایارشاه هنوز از غائله مصر و بابل فراغت نیافته بود که مشاوران او در تالار صد ستون تخت جمشید گرد هم آمدند و طرح لشکرکشى به آتن را به او پیشنهاد کردند. موضوعى که پادشاه هیچ گونه تمایل قلبى نسبت به آن نداشت. موقعیت نه چندان ایده آل او که ناشى از انتقال پایتخت و به عهده گرفتن زمام حکومتى بود هرگز به وى اجازه چنین کارى را نمى داد.

به علاوه خشایارشاه شخصاً فردى عاقل و خوش قلب بود، اما پافشارى مادرش آتوسا که اگرچه اکنون مقام ملکه ایران را به عروسش آمیستیریس داده بود اما از همان ابتدا که همسر داریوش شد فردى صاحب نفوذ و باکیاست بود. به همراه تحریکات یونانیان مقیم دربار و شخص ماردونیوس پادشاه را وادار کردند که به این اقدام ناخواسته تن دهد. هر چند که این واقعه لطمه اى به موقعیت ایران نزد و شهریاران بعدى آن را به روش هاى متفاوت تداوم بخشیدند. اما با این توضیح وى نمى توانست تجاوز آتنى ها را به سارد مرکز لیدیه و به آتش کشیدن و غارت آنجا وقتى که سرگرم مسئله مصر و بابل بود، از یاد ببرد.

افزون بر این دمارات حاکم لاسه دمون (اسپارت) که همانند پى زیستراس به ایران پناهنده شده بود و خانواده آلیادس که در تسالیا متنفذ و صاحب مقام بودند، به تصور اینکه با تسخیر آتن، پلوپونز، تسالى، سالامین، پلاتیا، تبس و لاسه دمون توسط خشایارشاه جملگى آنها صاحب حاکمیت خواهند بود یا مقام از دست رفته شان را به چنگ مى آورند، هر کدام جداگانه مشوق جنگ بودندپیشگویى هاى اونوماکریت یونانى را هم که گفته بود یکى از شهریاران پارسى دوسوى دهانه هلسپونت را به هم خواهد دوخت نباید فراموش کنیم.

علت مهم تر این است که خشایارشاه دو بار در خواب مردى خوش سیما و تنومند را دید که به او تلقین مى کند از تصمیم خود مبنى بر جنگ با یونان منصرف نشود حال آنکه در شب اول وقتى که از خواب بیدار شد بزرگان پارسى را به قصر فرا خواند و به آنها گفت که هیچ لزومى براى جنگ با یونان نمى بیند. حاضران به خصوص آرته باذ که از ابتدا مخالف جنگ بودند همگى شادمان شدند.

اما در شب دوم همان شخص در خواب شاه آمد و این بار با تهدید وى را متقاعد کرد که تدارک سپاه براى جنگ آتن را ببیند. در نتیجه پادشاه که حتى از آرته باذ براى پرخاش به او در مجلس مشورتى جنگ عذر خواسته بود دوباره او را به حضور طلبید و گفت شخصى در خواب مرا راحت نمى گذارد. شاید این روح خداوند است که جنگ را به من الهام مى کند. اینچنین بود که عقیده طرفداران جنگ غالب شد و پادشاه نیز به جمع موافقان پیوست و به حاضران در مجلس گفت: اگر آتن و مردم همجوار آن را در پلوپونز، فریگیه، تسالى ولاسه دمون مطیع کنیم، پارس دیگر حدى نخواهد داشت و خورشید بر مملکتى جز ممالک ما نخواهد تابید.

ماردونیوس که برخلاف آرته باذ از موافقان جنگ بود در مجلس خطاب به خشایارشاه از عدم قاطعیت و ترس یونانى ها در امور مهمى همچون جنگ سخن گفت و موجب شد اگر پادشاه دچار تزلزل در تصمیم خود شده این بار مصمم شود. اما آرته باذ اعتراض کرد و گفت بهتر است پادشاه تنها به راى ماردونیوس اکتفا نکند و آراى مختلف را جویا شود. دلیل او ناکامى داریوش در جنگ سکاهیه بود در نتیجه به برادرزاده اش هشدار داد آن واقعه را از یاد نبرد و به ماردونیوس فرزند گبریاس نیز یادآور شد که بى جهت یونانیان را تحقیر نکند و عاقلانه بیندیشد.

اما خشایارشاه عمویش را ترسو خواند و گفت که نمى تواند بنشیند و شیطنت هاى آتنیان را تماشا کند. در این حالت یونان باید کاملاً مطیع شود و یا بالعکس. حالت سوم وجود ندارد. در این لحظه اردوان فرمانده دیگر حاضر در جلسه و مخالف جنگ این روح را نه خدایى بلکه حاصل مشغله هاى ذهنى پادشاه دانست که این روزها مدام به آن فکر مى کرد و به پادشاه اطمینان داد وقتى که این موضوع از زندگى روزمره شاه بیرون برود طبیعتاً به حالت عادى باز خواهد گشت.

خشایارشاه جهت اطمینان خاطر به اردوان فرمان داد لباس ارغوانى او را بپوشد و در تختخواب پادشاه بخوابد تا معلوم شود که آیا این روح به خواب او نیز مى آید. اردوان اطاعت کرده در کمال ناباورى آن مرد را به خواب دید که قاطعانه به او مى گوید از منصرف کردن پادشاه بپرهیزد. بنابراین اردوان نیز به جرگه موافقان جنگ وارد شد اما تجربیات جنگى خود را همراه کوروش، کمبوجیه و داریوش در اختیار خشایارشاه قرار داد و تدارک حمله به آتن دیده شد. جنگى که آن را به اراده خدایان نسبت داده اند. در هر صورت اگر این واقعه را از روایات افسانه اى و مبالغه آمیز پیرایش دهیم در ذات خود حاوى طرح ها، رموز و فنون جالب نظامى است که در حیطه لشکرکشى هاى دوران باستان نوعى متفاوت را به تاریخ ارائه مى کند.وقتى فرمان جنگ به تصویب پادشاه و مجلس بزرگان رسید مدت چهار سال 484 _ 481 ق.م هر یک از ممالک تابعه امپراتورى مامور تهیه بخشى از مایحتاج سپاهى شد که تا آن زمان هیچ فرمانروایى براى جنگ تجهیز نکرده بود.

نیروى دریایى که پیشتر بر اثر جنگ ماراتن و دیگر جنگ هاى محدود دچار خسارت شده بود توسط بورباس فرزند مگابازوس و آرتاخه پسر آرته باذ مرمت شدکانالى که منجر به از میان برداشتن کوه آتش در دهانه هلسپونت شد، به عمق هشت متر و عرض 90 متر جهت عبور ناوگان جنگى و کشتى ها حفر گردید.سپاهى مرکب از چهل ملیت به علاوه نفراتى که در شهرهاى اطراف آتن به آن پیوستند، پس از تجمع در کاپادوکیه به سمت سارد حرکت کرد و از رود هالیس گذشت، فریگیه را پشت سر گذاشت و به شهر مسلن وارد شد.

پى ثى یوس، حاکم ثروتمند شهر هدایایى گرانبها براى تقویت سپاه به خشایارشاه تقدیم کرد. همچنین چهار فرزند خود را نیز در خدمت شاه قرار داد تا براى او بجنگند. این شخص قبلاً نیز اقلامى از جنس طلا به داریوش هدیه داده بودزمانى که سپاه از این شهر عزیمت کرد به علت خلف وعده، خشایارشاه یکى از پسرانش را مجازات کرد اما شخص پى ثى یوس مورد لطف و نوازش خشایار شاه واقع شد. پس از عبور از رود ماندر بر سر دوراهى سارد به کاریه راه خود را به سارد ادامه دادند.

سپس به استثناى آتن و لاسه دمون، به دیگر شهرها پیک هاى حکومتى جهت اخذ آب و خاک که نشانه اطاعت از پارسیان بود ارسال کرد و بر روى تنگه آبیدوس در قسمت غربى هلسپونت میان شهرهاى سس توس و مادى توس دو عدد پل توسط مصریان و فینیقى ها تعبیه گردید اما پل اصلى بر روى هلسپونت احداث شد. با این وصف پل ها از توفان دریا درامان نبودند. این مسئله موجب شد پادشاه فرمان دهد که به نشانه تنبیه سیصد تازیانه بر آب بزنند و مهندسین طراح آن را بازخواست نماید.

به هرحال تنگه هلسپونت توسط 674 کشتى غول پیکر که عمدتاً توسط فینیقى ها و اهالى دریاى عمان ساخته شده بود به یکدیگر وصل شد که در برابر جریان آب مقاومت داشتند. زمستان 482 در سارد سپرى شد و در بهار 481 ق.م خشایارشاه فرمان حرکت لشکر مهیب خود را داد. ماه ها طول کشید تا بنه سپاه از پل گذشت و به سوى آبیدوس رهسپار شد.

سپاهى که وقتى یکى از اهالى بومى اطراف هلسپونت آن را مشاهده کرد با خود اندیشید که مگر خداوند عزم تسخیر یونان را کرده؟ پس چرا براى فتح آتن از رعد و برق بهره نمى گیرد؟! هرچند که اکنون فصل بهار بود اما کسوف خورشید و پنهان شدن ناگهانى آن در پشت ابرها واقعه اى غیرمنتظره بود که مغان در پاسخ خشایارشاه آن را نشانه اضمحلال یونانیان تفسیر کردند. عرابه شاهى که خیمه و حرمسراى پادشاه را حمل مى کرد ده اسب قوى از ولایت نیسایه مى کشید و زمام آن در دست پاتى رام فس، فرزند اوتانس بود. پشت سر عرابه هزار نیزه دار زبده پارسى و پس از آنها سپاهیان گارد جاویدان و در نهایت نظامیان پیاده ولایت در حرکت بودند.

آنها از شهر کارن و جلگه تب عبور کردند و در حومه شهر معروف تروا که دژ مستحکم و مشهور پرگام را در اطراف خود داشت، اردو زدند. از بالاى تپه اى مشرف بر اردوگاه، خشایارشاه تمام قواى زمینى و دریایى را تماشا کرد. شکوه و نظم حاکم بر سپاه ایران پادشاه را خرسند مى ساخت. منتها آرته باذ با وجود برترى فوق تصور لشکریان ایران نگران بود که آنها به سبب کثرت نیروها در موقع لزوم نمى توانست عقب بنشیند.

و پیش بینى او نیز درست از آب درآمد اما خشایارشاه، آرته باذ را به عنوان جانشین خود به ایران فرستاد و او را از هیجانات جنگ محروم کرد. خروج قوا از اردوگاه تروا در این زمان محقق شد. پارسیان از دماغه سارپ دن به سوى خرسونس و از آنجا به قلعه دوریسک در سواحل غربى تراکیا رفتند. در آنجا خشایارشاه دستور داد سپاهیان را شمارش کردند سپس اطراق نمودند. اما بحث اینجا است که این نیروى گران چگونه مى توانست در جایى مثل ترموپیل استقرار پیدا کند و فنون جنگى اش را اجرا کند؟نیروى پیاده زیر فرمان فرماندهانى لایق همچون ماردونیوس فرزند گبریاس، پرى تان تخم پسر اردوان، سردمنس فرزند اوتانس پسر عموى خشایارشاه، ماسیست برادر شاه، گرگیس پسر آریز، مگابازوس فرزند زوپیر قرار داشت.

سپاهیان گارد جاویدان را هیدارنس فرمان مى داد و سواره نظام تحت امر هرمامیتر و تى ثه پسران داتیس بودند و دوست شجاع آنها فرنوخ بر اثر سقوط از اسب و بیمارى ناچار شد در سارد بماند و از اینکه نتوانست افتخار جنگیدن را نصیب خود سازد غمناک و بى تاب شد. قواى دریایى هم که افزون بر 4000 کشتى در اختیار داشت توسط آریابیگ نیس پسر داریوش از دختر گبریاس، هخامنش برادر خشایارشاه و آسپاتن هدایت مى شد. با وجود چنین قواى سهمناکى، خشایارشاه، دمارات را نزد خود فراخواند و به او گفت: آیا گمان مى کنى که هیچ ملتى توانایى مقابله با مرا خواهند داشت؟ و دمارات نیز پاسخ داد که مى خواهد حقیقت را بگوید. اگرچه به مذاق پادشاه خوشایند نباشد و ادامه داد که یونان مردمانى دارد که نیروى خود را فقط از «قوانین وضع شده و لازم الاجرا براى همگان» مى گیرند. در یونان همه موظف هستند زیر تیغ قانون گردن نهند. قانون اسلحه آنها در برابر بیگانگان است.

اگر تمام مردم یونان تسلیم تو شوند، مردم ایالت لاسه دمون (اسپارت) با تو مى جنگند. خشایارشاه از این گفتار دمارات خنده اش گرفت و به او گفت که بیشتر از این یاوه گویى نکند. زیرا هیچ انسان عاقلى باور نمى کند که نفرات معدود اسپارتى و آتنى با او جرات مواجه شدن را به خود بدهند. اما اشتباه خشایارشاه این بود که به راستى هفت هزار یونانى را که در ترموپیل منتظر پارسیان بودند جدى نگرفت.

او نخواست به پند دمارات گوش دهد که حقیقت را به او گوشزد کرد حقیقتى که بیان مى کرد قانون به لاسه دمونى ها آموخته است که هیچ گاه از تعداد زیاد قواى دشمن هراس به خود راه ندهند بلکه با آنها آنقدر بجنگند تا پیروز و یا براى قانون کشته شوند. خشایارشاه از سخن دمارات نرنجید و راه خود را به سمت ایالات آتیکا به مرکزیت آتن ادامه داد. هنگام عبور از شهور مستمریمون مجبور شدند پل بزنند و قربانى کنند در حالى که رودهاى لیسوس و شهر آکانت تا تسالیا به هیچ مانعى برخورد نکردند. تمامى شهرها به جز تبس و تسپیانها آب و خاک براى خشایارشاه فرستادند.

آتن و اسپارت هم که قبلاً سفراى داریوش را کشته بودند این بار سفیر اعزام نشد در حالى که خشایارشاه سفراى اعزامى اسپارت به نام هاى اسپرثى یس و بولیس را که براى تحکیم روابط یا منحرف کردن پادشاه از حمله به یونان به آسیاى صغیر آمده بودند و او نیز سفرا را به شوش فرستاده بود، به خاطر احترام به قوانین میان ملت ها نکشت بلکه تکریم کرد. وقتى ایرانیان به بندر ترى رم در دهانه آتن رسیدند، شهر تسالیا که قله معروف المپ به آن زیبایى خاصى مى بخشید و در میان کوه ها محصور بود، تنها یک راه نفوذى داشت که توسط زلزله میان کوه ها شکاف ایجاد شده بود و از این راه مى شد شهر را دور زد، با این وصف این منظره خشایارشاه را دچار حیرت کرد در حالى که تسالیا با میل خود تسلیم پارسیان شده بود.

در آتن اوضاع متشنج و آرا در مورد جنگ متناقض بود زیرا هدف اصلى، تیمون، هاتف معبد دلفى که غیبگویى هاى او ملاک تصمیم گیرى یونانیان قرار مى گرفت نیز به آتنى ها گفته بود فوراً شهر را ترک کنند زیرا همه چیز ویران و طعمه حریق خواهد شد. هاتف در مقابل شیون و زارى آتنى ها که از وى خواسته بودند به آنها جمله اى تسلى بخش بگوید، گفت که زئوس قلعه اى چوبین به پالاسخداى عقل _ مى دهد که زنان و کودکان شما در آن محفوظ مى مانند و آنان آرام شدند هر کس از سخنان هاتف تعبیر مختلفى داشت زیرا او در پایان سخنانش تاکید کرد: اى سالامین تو پسران زنان را نابود خواهى کرد. اما تیمستوکلس به آنها اطمینان داد که مقصود هاتف فرزندان ما است. باید بدانیم که راه نجات ما در داشتن سفاین خوب است. آنگاه آتنیان هم قسم شدند که در برابر ایرانیان با یکدیگر متحد شوند و توان خود را بیشتر صرف نبرد دریایى کنندیونانیان قبلاً جاسوسانى به اردوگاه ایران فرستاده بودند تا از وضعیت سپاه ایران آگاهى یابند. به علاوه مامورانى به پلوپونز، کیبرت و حتى نزد گِلُن جبار جزیره سیسیل فرستادند تا نیروى کمکى جمع آورى کنند، چه اهالى یونان آخرین نقطه فرار خود را در این جزیره مى جستند حتى بسیارى از آتنى ها عقیده داشتند بهتر است به جاى جنگ با یونان راه سیسیل را در پیش گیرند اما تیمستوکلس و دیگران آنها را منصرف و به جنگ ترغیب کردند. جاسوسانى که به اردوى ایران آمده بودند گرفتار شدند اما خشایارشاه با این دلیل که در واقع از کشتن آنها ضررى متوجه دشمن نمى شود بلکه به عکس آنها هیبت سپاه ایران را به گوش یونانیان خواهند رساند، آنها را رها ساخت. یونانیان متفق القول تنگه ترموپیل را که معبرى باریک و صعب العبور براى جنگ بود، برگزیدند.

محلى بسیار بد که به سپاه ایران فرصت هیچگونه خودنمایى نمى داد و بسیار دردسرساز شد. حتى زمانى که بحریه ایران در ساحل حرکت مى کرد و به کالسید وارد شد نزدیک دماغه سپیاس بر اثر توفان دچار خسارت شد و این امر از سوى یونانیان نشانه موهبت خداى باد «بُرِه» تلقى مى شد. اردوى بعدى خشایارشاه در حوالى «میله» واقع در شمال ترموپیل زده شد.

و یونانیان آن سوى تنگه را اشغال کردند که تعداد آنها پنج هزار تن از ساکنان آتن، تب، آرکادى، کورنت، فوسید، پلوپونز و لاسه دمون مى شد. آتنى ها سعى داشتند به دیگران روحیه جنگیدن بدهند به همین علت مدام تکرار مى کردند که شما با بشر مى جنگید نه با خدایان و بشر هم بالاخره شکست مى خورد. لئونیداس فرمانده نیروهاى ترموپیل که اهل لاسه دمون بود، وقتى پلوپونزى ها به او پیشنهاد دادند که به تنگه کورنت عقب بنشینند و در آنجا با پارسیان بجنگند وى مخالفت کرد. مامورى از سپاه ایران به خشایارشاه اطلاع داد که یونانیان سرگرم شانه زدن موهاى خود هستند.

وقتى خشایارشاه علت آن را از دمارات پرسید گفت آنها مى خواهند بگویند که تا آخرین نفس مقاومت مى کنند. به هر حال پس از چهار روز تاخیر روز پنجم جنگ آغاز شد. ایرانیان به دلیل نامناسب بودن محل نبرد ناچار شدند دسته دسته و مجزا بجنگند. این امر نیروى عظیم و فوق العاده همگانى آنها را بى تاثیر کرد. با وجود این امر و به رغم اینکه در ابتدا مادها و سپس عیلامیان و پارسى ها و در نهایت قواى گارد جاویدان به نوبت جنگیدند، همین مسئله موجب تلفات شد اما وقتى تنگه را گشودند لاسه دمونى ها به همراه مردمان تب و تسپیان ها در تنگه ماندند و تا آخرین نفس مقاومت کردند و سرانجام کشته شدند اما آتنى ها به اتفاق سایر یونانیان به پلوپونز و سالامین فرار کردند. در طلیعه روز ششم تنگه مسخر ایرانیان شد و نفرات باقى مانده یونانى مورد تعقیب قرار گرفتند.

ایرانیان به آتن وارد شدند و به تلافى حمله به سارد و غارت آنجا، شهر را نه تنها غارت نکردند بلکه وضع معابد و دیگر نقاط را سامان دادند زیرا آتنى ها قبل از ترک شهر از بیم آنکه اموال شان به چنگ دشمن نیفتد خود همه چیز را نابود ساخته بودند. وقایع ترموپیل اگرچه پیروزى ایران را در پى داشت اما نتیجه مورد دلخواه پادشاه حاصل نشد، تازه او برادران ناتنى خود از فراتاگون همسر داریوش را از دست داد و بلافاصله پس از تسخیر آتن به ایران بازگشت و آنچه را کهبه چنگ آورده بود نظم و استقرار نبخشید و موجب شد وقایع سالامین و پلاتیا به وجود بیاید.


   مدیر وبلاگ
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :1
کل بازدید : 1075
کل یاداشته ها : 10


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ